این عکس  مازیار است .


امروز پنج شنبه ۲۹ بهمن ماه سال ۱۳۸۳
مازیار امروز مریض بود و تب داشت . شاید یکی از همان ویروسهای سرماخوردگی به او
حمله کرده باشد . حالا چند روز درگیر خواهیم بود .


من پدر مازیار هستم . مازیار در حال حاضر یعنی درست ۱۷ روز دیگر  تولدش است
و ۳ سالش تمام میشود  شاید این کمی خنده دار بنظر بیاد ولی من این وبلاگ را برای مازیار ساخته ام تا روزی او در این وبلاگ بنویسد .   دلم می خواهد مازیار یک انسان باشد و از انسانیت بنویسد . تا آن زمان من جای او گاهی خواهم نوشت . هر چند در این مملکت انسانها مالیات های زیادی بابت انسانیت خویش می پردازند . شاید من نباشم ، شاید رفتیم خارج از کشور ، شاید ...
شاید در آن سالها نیازی به وبلاگ نویسی نباشد و آنان آنقدر آزاد باشند که بی ترس حرفشان
را بزنند . شاید در آن زمان اصلا کاری که ما بنام وبلاگ نویسی انجام میدهیم منسوخ و خنده
دار جلوه کند و همه چیز متحول شده باشد . اما اشکالی ندارد . مهم در جا نزدن است .


یک فیلسوف می گوید :
 
                غمگین ترین لحظه ، لحظه رسیدن به هدف است .