مازیار ما زیار مازیار شد


اما اسم پسرم را چرا مازیار گذاشتیم .

چون گرفتیمش ما ز یار    پس نهادیم نامش مازیار

مازیار رحمت خداوند بود بر ما .

از آنجائیکه اسم اصیل ایرانی و بخصوص اسمی ماندگار در تاریخ 
ایران را بر هم اسم دیگر ترجیح میدادیم و مازیار سردار ایرانی بود
 که بیش از ۱۰۰۰ سال پیش بر علیه اعراب قیام کرد ، و همیشه او
مورد احترام ایرانیان بوده است و ما هم دل خوشی از عربها
نداشته و نداریم  این اسم را انتخاب کردیم .
امیدوارم که وقتی بزرگ شد از آن خوشش آمده و به آن افتخار کند .


این عکس  مازیار است .


امروز پنج شنبه ۲۹ بهمن ماه سال ۱۳۸۳
مازیار امروز مریض بود و تب داشت . شاید یکی از همان ویروسهای سرماخوردگی به او
حمله کرده باشد . حالا چند روز درگیر خواهیم بود .


من پدر مازیار هستم . مازیار در حال حاضر یعنی درست ۱۷ روز دیگر  تولدش است
و ۳ سالش تمام میشود  شاید این کمی خنده دار بنظر بیاد ولی من این وبلاگ را برای مازیار ساخته ام تا روزی او در این وبلاگ بنویسد .   دلم می خواهد مازیار یک انسان باشد و از انسانیت بنویسد . تا آن زمان من جای او گاهی خواهم نوشت . هر چند در این مملکت انسانها مالیات های زیادی بابت انسانیت خویش می پردازند . شاید من نباشم ، شاید رفتیم خارج از کشور ، شاید ...
شاید در آن سالها نیازی به وبلاگ نویسی نباشد و آنان آنقدر آزاد باشند که بی ترس حرفشان
را بزنند . شاید در آن زمان اصلا کاری که ما بنام وبلاگ نویسی انجام میدهیم منسوخ و خنده
دار جلوه کند و همه چیز متحول شده باشد . اما اشکالی ندارد . مهم در جا نزدن است .


یک فیلسوف می گوید :
 
                غمگین ترین لحظه ، لحظه رسیدن به هدف است .